جدول جو
جدول جو

معنی له شدن - جستجوی لغت در جدول جو

له شدن
(سِ بِ سِ نِ شَتَ)
لهیدن. متلاشی شدن چنانکه آلوئی در زیر پای
لغت نامه دهخدا
له شدن
مضمحل گشتن، کوفته شدن خرد شدن
تصویری از له شدن
تصویر له شدن
فرهنگ لغت هوشیار
له شدن
((لِ شُ دَ))
مضمحل گشتن، حسرت خوردن
تصویری از له شدن
تصویر له شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از به شدن
تصویر به شدن
خوب شدن، از بیماری برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ)
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد.
- لق شدن کمر، خون از زن بیش از عادت دفع شدن و غیره.
- لق شدن یا بودن تخم مرغ، به علت کهنگی و دیر ماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی به سوئی شود. رجوع به لق و به لغ شود.
- لق شدن یا بودن دندان یا میخ در جای خود، جنبان و متحرک بودن
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ گَدَ)
لک شدن جامه، رنگ نقطه ای از آن بگردیدن. بر اثر آلودگی به چیزی یا براثر ریزش شیئی مایع نقطۀ مخالف رنگ اصلی بر آن پیدا شدن. قطرۀ مایع رنگین یا روغن بر آن افتادن و رنگ محل افتاده را تغییر دادن
لغت نامه دهخدا
(سِکْ کَ / کِ بِ زَ کَ دَ)
بر جای خود جنبیدن.
- لغ شدن تخم مرغ و میخ کوفته و هندوانه و جز آن، جنبیدن و گاه جنبانیدن آواز دادن آن.
- لغ شدن دندان، جنبان شدن آن. سست شدن ریشه آن و جنبیدن با محرکی
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نِ کَ دَ)
به فالج مبتلی گشتن. فالج شدن. بی حس شدن. لمس شدن. و نیز رجوع به لس شود
لغت نامه دهخدا
(نُحْ حَ)
به گشتن. شفا یافتن. ابتلال. استبلال تبلل. بلول. ابلال. نیکو شدن. ملتئم گشتن. خوب شدن: باد بر سر حارث دمید و آن جراحت وزخم هم در وقت به شد. (ترجمه تاریخ طبری بلعمی).
اگر به شوم گر نهم سر بمرگ
که مرگ اندر آید بپولادترگ.
فردوسی.
دردیست آرزو که به پرهیز به شود
پرهیز خلق را سوی دانا بهین دواست.
ناصرخسرو.
مرا به شد آن زخم و برجانت بیم
ترا به نخواهد شد الا بسیم.
سعدی.
رنجور عشق به نشود جز ببوی یار
ور رفتنیست جان ندهد جز بنام دوست.
سعدی.
فکر بهبود خود ایدل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به ز مداوای حکیم.
حافظ.
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید بسامان غم مخور.
حافظ
لغت نامه دهخدا
بستن شیر یا خون مانند پنیر و نشاسته پخته و آب پخته کله و پاچه چون سرد شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
کنایه از شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
داخل شدن، درون آمدن، در رفتن، داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدت
تصویر به شدت
بنهایت وزیاده از حد به سختی
فرهنگ لغت هوشیار
آهسته از جائی بیرون رفتن و ناپدید شدن آهسته از جایی بیرون رفتن بدون آنکه دیگران متوجه شوند غایب شدن جیم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بس شدن
تصویر بس شدن
کافی شدن، اکتفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بر شدن
تصویر بر شدن
بالا رفتن بجای مرتفع رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته نشدن، گذشتن عبور کردن گذشتن، پذیرفته نشدن، مردود شدن رفوزه شدن (در امتحان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رس شدن
تصویر رس شدن
متبلور شدن آن، رست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاشدن
تصویر رهاشدن
نجات یافته خلاص گشتن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رها شدن
تصویر رها شدن
نجات یافتن، خلاص گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زده شدن
تصویر زده شدن
متنفر گشتن، بیزار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلد شدن
تصویر بلد شدن
دانستن، آموختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از له شده
تصویر له شده
مضمحل گشته، کوفته شده خرد شده
فرهنگ لغت هوشیار
جنبان شدن چیزی که استواری آن ضرورت دارد، بعلت کهنگی و دیرماندن آن حالتی در آن پیدا آمدن که گاه جنبانیدن محتوی آن با آوازی از سوئی بسوئی شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغ شدن
تصویر لغ شدن
شل شدن و جنبیدن برجای خود: دندانهایش لق شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لس شدن
تصویر لس شدن
مبتلی گشتن، بی حس شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لک شدن
تصویر لک شدن
رنگ نقطه ای از پارچه و جامه بسببی برنگ دیگر در آمدن لکه دار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به شدن
تصویر به شدن
شفا یافتن، نیکو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
آبله بر آوردن، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، کوفته شدن خسته گشتن، مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه زدن
تصویر زه زدن
از میدان در رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لق شدن
تصویر لق شدن
((لَ. شُ دَ))
شل شدن، نااستوار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لک شدن
تصویر لک شدن
((~. شُ دَ))
رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سه شدن
تصویر سه شدن
بد شدن، خراب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در شدن
تصویر در شدن
خارج شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آب شدن
تصویر آب شدن
ذوب شدن
فرهنگ واژه فارسی سره